شعر
حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو ------ واندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو
هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن ------ وانگه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو
رو سینه را چون سینه ها هفت آب شو از کینه ها ------ وانگه شراب عشق را پیمانه شو پیمانه شو
باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی ------ گر سوی مستان میروی مستانه شو مستانه شو
آن گوشواره شاهدان هم صحبت عارض شده ------ آن گوش و عارض بایدت دردانه شو دردانه شو
چون جان تو شد در هوا ز افسانه شیرین ما ------ فانی شو و چون عاشقان افسانه شو افسانه شو
تو لیلة القبری برو تا لیلة القدری شوی ------ چون قدر مرا ارواح را کاشانه شو کاشانه شو
اندیشه ات جایی رود وانگه تو را آنجا کشد ------ ز اندیشه بگذر چون عاشقان افسانه شو افسانه شو
قفلی بُود میل و هوا بنهاده بر دلهای ما ------ مفتاح شو مفتاح را دندانه شو دندانه شو
بنواخت نور مصطفی آن استن حنانه را ------ کمتر ز چوبی نیستی حنانه شو حنانه شو
گوید سلیمان مر ترا بشنو لسان الطیر را ------ دامی و مرغ از تو رمد رو لانه شو رو لانه شو
گر چهره بنماید صنم پر شو از او چون آینه ------ ور زلف بگشاید صنم رو شانه شو رو شانه شو
تا کی دو شاخه چون رخی تا کی چو بیذق کم تکی ------ تاکی چو فرزین کژ روی فرزانه شو فرزانه شو
شکرانه دادی عشق را از تحفه ها و مالها ------ هل مال را خود را بده شکرانه شو شکرانه شو
یک مدتی ارکان بدی یک مدتی حیوان بدی ------ یک مدتی چون جان شدی جانانه شو جانانه شو
ای ناطقه بربام ما و در تاکی روی در خانه پر ------ نطق زبان ترک کن بی چانه شو بی چانه شو
غزل از مولانا جلال الدین محمد مولوی بلخی رومی (غزلیات شمس)
درود و هزاران درود بر روان پاک و بلندش